۱. تجربیات شخصی و تاریخی؛
– سرنگونی پدرش (رضاشاه)؛ محمدرضا پهلوی پس از سرنگونی پدرش در سال ۱۳۲۰، با یک دوره بیثباتی سیاسی و ضعف قدرت مواجه شد. این تجربه باعث شد او به این باور برسد که تنها با تمرکز قدرت میتوان ثبات را حفظ کرد.
– دوره مصدق و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲؛ در دوران نخستوزیری دکتر محمد مصدق، شاه قدرت خود را به شدت کاهش یافته دید و حتی مجبور به ترک کشور شد. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که با حمایت خارجی (آمریکا و انگلیس) انجام شد، شاه به این نتیجه رسید که برای حفظ قدرت، باید کنترل کامل بر تمام نهادهای سیاسی و امنیتی داشته باشد.
۲. تأثیر شرایط بینالمللی؛
– جنگ سرد و نقش آمریکا؛ در دوران جنگ سرد، آمریکا و متحدان غربی ترجیح میدادند در کشورهای استراتژیک مانند ایران، حکومتهای متمرکز و طرفدار غرب بر سر کار باشند. این موضوع باعث شد تا شاه با حمایت خارجی، به سمت تمرکز قدرت حرکت کند.
– نقش نفت؛ درآمدهای نفتی ایران به شاه این امکان را داد تا بدون نیاز به حمایت داخلی گسترده، حکومت خود را تقویت کند. این درآمدها به او اجازه داد تا نهادهای امنیتی و نظامی را گسترش دهد و مخالفان را سرکوب کند.
۳ ویژگیهای شخصیتی؛
– اعتماد به نفس بیش از حد؛ شاه به تدریج به این باور رسید که تنها او میتواند ایران را به سمت مدرنیزاسیون و پیشرفت هدایت کند. این خودبینی باعث شد تا مشورت با دیگران را کمتر ضروری بداند و تصمیمگیریها را به طور متمرکز در دست بگیرد.
– ترس از توطئه؛ شاه به دلیل تجربیات گذشته (مانند کودتای ۲۸ مرداد و ترورهای ناموفق) همواره از توطئه و خیانت میترسید. این ترس باعث شد تا قدرت را در دستان خود و یک حلقه کوچک از وفاداران متمرکز کند.
۴. سیاستهای داخلی؛
– سرکوب مخالفان؛ شاه برای حفظ قدرت، مخالفان سیاسی را سرکوب کرد و فضای سیاسی را بست. احزاب مستقل منحل شدند و تنها یک حزب فرمایشی (حزب رستاخیز) ایجاد شد که تحت کنترل کامل او بود.
– کنترل رسانهها و نهادهای فرهنگی؛ رسانهها، دانشگاهها و نهادهای فرهنگی تحت کنترل شدید قرار گرفتند تا هیچ صدای مخالفی به گوش مردم نرسد.
– نقش ساواک؛ سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) به عنوان ابزار اصلی سرکوب مخالفان عمل میکرد و هرگونه اعتراض یا انتقاد را به شدت سرکوب میکرد.
۵ ایدئولوژی حکومتی؛
– مدرنیزاسیون از بالا؛ شاه معتقد بود که ایران باید به سرعت به سمت مدرنیزاسیون حرکت کند، اما این تغییرات باید از بالا و توسط او هدایت شود. این دیدگاه باعث شد تا مشارکت مردم و نهادهای مدنی را نادیده بگیرد و به سمت یک حکومت متمرکز و اقتدارگرا حرکت کند.
– انقلاب سفید؛ برنامههای اصلاحی شاه مانند انقلاب سفید، اگرچه در ظاهر برای بهبود شرایط اقتصادی و اجتماعی طراحی شده بودند، اما در عمل به افزایش نفوذ دولت مرکزی و کاهش قدرت نهادهای محلی منجر شدند.
۶. ضعف نهادهای دموکراتیک؛
– نبود نهادهای دموکراتیک قوی؛ در ایران نهادهای دموکراتیک مستقل و قوی وجود نداشتند تا بتوانند به عنوان موازنهای در برابر قدرت شاه عمل کنند. این ضعف به شاه اجازه داد تا قدرت را به طور کامل در دست بگیرد.
– انحلال احزاب مستقل؛ شاه با انحلال احزاب مستقل و ایجاد یک سیستم تکحزبی، هرگونه امکان مشارکت سیاسی واقعی را از بین برد.
۷. عدم تقیدات دینی و مذهبی در عمل؛
شاه درکی از اعتقادات و نقش آن در هدایت عامه جامعه نداشت و به جای حفظ شعائر و احترام به علما به عنوان مراجع جامعهی شیعی به تقابل با آنها پرداخت. در واقع بجای اینکه سطح اعتقادات خود را بالا بکشد سعی در انحطاط چارچوبهای اعتقادی مردم کرد.
🔴 نتیجهگیری
میل محمدرضا پهلوی به دیکتاتوری و تمرکز قدرت، ترکیبی از عوامل شخصیتی، تاریخی، سیاسی و بینالمللی بود. او باور داشت که تنها با کنترل کامل بر قدرت میتوان ثبات را حفظ کرد و ایران را به سمت مدرنیزاسیون هدایت کرد. با این حال، این رویکرد به افزایش نارضایتی عمومی، سرکوب مخالفان و در نهایت به سقوط رژیم پهلوی و بروز انقلاب اسلامی منجر شد.